عشق
یه روز عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتن قایم موشک بازی میکردن تانوبت به دیوونگی رسید دیوونگی همه رو پیدا کرد اما هرچه گشت اثری از عشق نبود!
فضولی متوجه شد که عشق پشت بوته گل سرخ قایم شده و دیوونگی رو خبر کرد و دیوونگی یک خار بزرگ
برداشت و در بوته گل سرخ فرو کرد
صدای فریاد عشق بلند شد وقتی همه به سراغش رفتند دیدند چشماش کور شده است!
دیوونگی که خودشو مقصر می دونست تصمیم گرفت همیشه عشق را همراهی کند
.
از اون روز به بعد وقتی که عشق سراغ کسی میره چون کوره بدیهای معشوقشو نمیبینه و دیوونگی هم همیشه در کنارشه
[ شنبه 90/3/21 ] [ 10:24 صبح ] [ غزل ]
نظر