امید
شمع ها به آرامی میسوختند فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن ها را بشنوی
اولی گفت:من صلح هستم!با وجود این هیچ کس نمیتواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد
من معتقدم که از بین می روم
سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت
دومی گفت:من ایمان هستم!با این وجود من هم ناچارا مدتی زیادی روشن نمی مانم
بنابراین معلوم نیست که چه مدت روشن باشم وقتی صحبتش تمام شد نسیم ملایمی
بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد.
شمع سوم گفت :من عشق هستم!و آن قدر قدرت ندارم که روشن بمانم مردم مرا کنار می گذارند
و اهمیت مرا درک نمی کنند آن ها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترن کسانشان را هم فراموش می کنند کمی بعد او هم خاموش شد
ناگهان......
پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت
چرا خاموش شده اید؟قرار بود شما تا ابد بمانید و با گفتن این جمله شروع به گریه کردن کرد
سپس شمع چهارم گفت:نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانیم شمع های دیگر را دوباره
روشن کنیم من امید هستم.
کودک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد
چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگیتان خاموش نشود
هر یک از ما می توانیم امید،صلح،ایمان و عشق را حفظ و نگهداری کنیم.